ابن دحیه
اِبْنِ دِحْیه، مجدالدین عمر بن حسن بن علی بن محمد بن فرح كلبی، مكنی به ابوالخطاب و معروف به ذوالنّسبین (544-633 ق/ 1149-1236 م)، محدث، لغوی، فقیه، مورخ آشنا به ایام عرب و شاعر اندلسی (ابنابار، 3/ 659؛ ابنخلكان، 3/ 448-450؛ غبرینی، 269). در بَلنسیه (والانسیا) زاده شد و در قاهره درگذشت و در سَفح المقطم مدفون گردید (ابن خلكان، 3/ 450؛ ذهبی، سیر، 22/ 394). ابندحیه نسب خود را از جانب پدر به دحیه از صحابۀ پیامبر اكرم (ص) و از سوی مادر به ابن بسام فاطمی علوی از نسل حسین بن علی (ع) می رساند و به همین سبب خود را ذوالنسبین می نامید (ذهبی، المختصر، 288؛ ابن خلكان، 3/ 449)، اما مخالفانش نسبت او به دحیۀ كلبی را نفی كرده و گفتهاند كه دحیه بلاعَقِب بوده است (ابن عنین، 220؛ ابن جوزی، 8(2)/ 698). او كه به تحصیل علم و استفاده از محضر مشایخ و رجال حدیث و تاریخ توجه خاص داشت، در همان ایام جوانی زادگاهش را ترك گفت و به سیر و سفر پرداخت و در جستوجوی علم به شهرهای مختلف اندلس، مراكش، مصر، شام، عراق، حجاز و ایران (خراسان و اصفهان) رفت و در این نواحی نزد دانشمندان بنام زمان شاگردی كرد (ابن خلكان، همانجا). از استادان او كسانی چون ابن بشكوال، ابوبكر ابن جدّ، ابوبكر بن خیر و ابن مضا (ابن ابار، 3/ 659) را در اندلس و ابوجعفر صیدلانی در اصفهان و منصور بن عبدالمنعم فراوی را در نیشابور میتوان نام برد (ذهبی، المختصر، همانجا؛ ابنخلكان، همانجا). برخی نیز مانند حسن بن احمد بن بیسانی (غبرینی، 272) و ابوشامة عبدالرحمان بن اسماعیل (ابوشامة، 163) از او اجازۀ روایت یافتهاند.
ابن دحیه پس از آنكه از اندلس به مصر سفر كرد، به دربار ملك عادل ایوبی پیوست و از سوی وی به معلمی فرزندش كامل محمد برگزیده شد (ابن ابار، همانجا). بعدها كه كامل دارالحدیث را ساخت ابندحیه را به ریاست آنجا گماشت (ذهبی، العبر، 3/ 217؛ سیوطی، 218). در مورد مهارت وی در لغت گفتهاند كه او «حوشىّ اللغة» بود (غبرینی، 270) یعنی سخن وی مشحون از غرایب و نوادر لغات و غوامض آن بود. داوری مورخان دربارۀ ابندحیه بسیار متفاوت است. درحالیكه اندلسیان او را دانشمندی بزرگ میدانند و میستایند (EI2)، برخی نیز او را به جعل نسب (ذهبی، میزان، 187)، انتحال شعری (ابنخلكان، 1/ 211-212)، وضع حدیث (ابن كثیر، 13/ 145) و گزافهگویی در حفظ احادیث و استماع از استادان (ابن جوزی، همانجا؛ ابن دمیاطی، 207- 208) متهم كردهاند. وی دوبار نیز به سمت قاضی شهر دانیه منصوب شد (ابن ابار، 3/ 660).
آثـار
به ابن دحیه آثار متعددی نسبت دادهاند كه اكثر آنها از میان رفته و فقط نامی از آنها مانده است. آثار مهم او، از موجود و مفقود، به قرار زیر است: المطرب من اشعار اهل المغرب، كه مجموعۀ شعر است. این كتاب به كوشش احمد ابیاری، و دیگران در قاهره (1374 ق/ 1955 م) به چاپ رسیده است؛ التنویر فی مولد السراج المنیر، در باب مولد پیامبر اكرم كه آن را به خواهش مظفرالدین بن زینالدین حاكم اربل (اربیل) نوشته است (ابن خلكان، 3/ 49؛ حاجی خلیفه، 1/ 502). از این كتاب نسخهای در پاریس، به شماره 1476 نگاهداری میشود (GAL, I/ 380)؛ الصارم الهندی فی الرد علی الكندی، كه آن را در اثبات نظر نحوی خود در مباحثه با تاجالدین كندی نوشته است (حاجی خلیفه، 2/ 1070)؛ التبراس فی تاریخ آل عباس (همو، 2/ 1923) یا تاریخ خلفاء بنی عباس، این كتاب به كوشش عباس عزاوی در 1365 ق/ 1946 م چاپ شده است؛ نهایة السول فی خصائص الرسول، كه نسخهای از آن به شمارۀ 2567 در كتابخانۀ برلین (GAL, I/ 397-380) محفوظ است (برای آگاهی از سایر كتابهای ابندحیه به این مآخذ مراجعه شود: حاجی خلیفه، 1/ 204، 486، 1161، 1653، 1675؛ بغدادی، 1/ 786؛ خدیویه، 445؛ جامعه، 1/ 210؛ آلوارت، II/ 605, IX/ 127, 220).
مآخذ
ابن ابار، محمد بن عبدالله، التكملة لكتاب الصلة، به كوشش كودرا، مادرید، 1882 م؛ ابنجوزی، یوسف، مرآة الزمان، حیدرآباد دكن، 1371 ق/ 1952 م؛ ابن خلكان، وفیات؛ ابن دمیاطی، احمد، المستفاد من ذیل تاریخ بغداد، به كوشش قیصر ابوفرح، بیروت، 1391 ق/ 1971 م؛ ابن عنین، محمد بن نصر، دیوان، به كوشش خلیل مردم بك، 1365 ق/ 1946 م؛ ابن كثیر، البدایة؛ ابوشامة، عبدالرحمان بن اسماعیل، الذیل علی الروضتین، به كوشش عزت عطار حسینی، قاهره، 1366 ق/ 1947 م؛ بغدادی، ایضاح، جامعه، خطی؛ حاجی خلیفه، كشف؛ خدیویه، فهرست؛ ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، به كوشش بشار عواد معروف، بیروت، 1405 ق/ 1985 م؛ همو، العبر، به كوشش محمد سعید بن بسیونی زغلول، بیروت، 1405 ق/ 1985 م؛ همو، المختصر المحتاج الیه من تاریخ الحافظ ابی عبدالله ابی دبیثی، بیروت، 1405 ق/ 1985 م؛ همو، میزان الاعتدال، به كوشش علی محمد، بجاوی، قاهره، 1382 ق/ 1962 م؛ سیوطی، بغیة الوعاة، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1384 ق/ 1965 م؛ غبرینی، احمد بن محمد، عنوان الداریة، به كوشش عادل نویهض، بیروت، 1969 م؛ نیز: